سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از جمله چیزهایی که پستی دنیا را به تو نشان می دهد، آن است که خداوند ـ جلّ ثناؤه ـ بساط آن را از رویت وجّه و اختیار، از سرِ اولیا و دوستانش برکشیده و از روی آزمون و فتنه، آن را برای دشمنانش گسترده است. [امام علی علیه السلام]
حدیث نی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» یا امام عصر(عج)نمیدانم تبریک مولود حضرت بابات رو بگم یا تسلیت ای

میلاد  پر برکت مولود کعبه سر مطلع اما مت و ولا یت حضرت امام علی بن ابیطالب (ع) به محضر مبارک حضرت  ولی عصر امام مهدی(عج) و شیفتگان طریقش تبریک  و تهنیت   با د . التماس دعا . جانبازربذه نشین

 شهدا شمع محفل دوستانند ، شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصولشان "عند ربهم یرزقون" اند و از نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب "فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" پروردگارند . امام خمینی (ره)   ( صحیفه امام، ج 16، ص 28

خبر دردناک بی حرمتی به مزار مقدس شهدا دلمان را جریحه دار کرد و شدت دشمنی خوارج و منحرفان با شهدا را به اثبات رسانید در فاجعه بزرگ هتک حرمت قبور مقدس شهدای قزوین تحمل کردیم ولی شدت فاجعه هتک حرمت مزار شهدای زنجان نشان از برنامه ای طرح شده توسط دشمنان قسم خورده این نظام مقدس اسلامی برعلیه شهدا و باز ماندگان غافله شهداست و لاجرم مراتب اعتراض خویش را به گوش ناشنوایان میرسانیم هرچند باز هم گوش شنوائی نمی بینیم ولی یا حجت ابن الحسن العسگری(عج) فریادرسمان باش که این ازخدا بیخبران به شهدا مظلوم هم رحم نمی کنند و ولایت عظمای فقیه حضرت آیت الله خامنه ای هم در این میان مظلوم واقع شده اند !

 این تربت پاک شهیدان است که تا ابد مزار عاشقان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود . امام خمینی (ره)

اسلام از اول پیدایش با خون شهیدان و مجاهدان آبیارى شد و به ثمر رسید. اسلام در کشور ما مى‏رفت تا به تباهى کشیده شود که با خون شهیدانِ ملت ما حیات خود را باز یافت. امام خمینی(ره)

این شهدا و شهداى عزیز ما که در راه هدف و آرمان اسلامى به شهادت رسیدند موجب سرافرازى و افتخار هم میهنان و قواى مسلح و خانواده‏هاى عزیز خود شدند. امام خمینی (ره)

رحمت خداوند بر شهیدان بزرگى که با خون پاک خود درخت پر برکت اسلام عزیز را آبیارى و بارور نمودند . امام خمینی (ره)

 شبکه خبری راشاتودی طی گزارشی از بهشت زهرای تهران عنوان کردکه : آرامگاههای شهیدان یک بُعدقدرت ایرانی ها حتی بیشتر از قدرت هسته ای هستند و بسیاری از مردم هنگام زیارت آن آرامگاهها از خداوند می خواهند که آنها هم در راه خدا شهید شوند !!!!!  

دشمن ازخاکریزی سخن میگوید که ما در غفلت آنیم ! شما را قسم میدهم به حق حضرت حجت ابن الحسن العسگری(عج)نگذارید خون مقدس  شهدا و خون دل خوردنهای امام راحل(ره) را منحرفان و منافقان و خوارج لگدمال کنند ! بغض گلویم را گرفته است نمی توانم چیزدیگری بگویم فقط خدایا خودت شاهد باش که برای ادای حق همه را قسم دادم !!! این انقلاب و نظام براحتی بدست نیامده است که عده ای از خدا بیخبر که سالهاست عقده دشمنی خود را در دل خود پرورانده اند اینک عرصه را بریکه تازی خودمهیا ببینند ! سردارشهید رضا احدی عزیز که در محضر خدا زنده و جاوید هستی(از سربداران شهید استان زنجان) چرا از خدا اضمحلال این منافقین و خوارج را نمی خواهی ؟ سردارعزیزحاج منصور عزتی کجائی ؟ چرا سکوت کرده ای ؟ سردارعزیز رئوفی نژاد استاندار محترم استان زنجان حقیر شما را خوب میشناسم و جنابعالی حقیر را !! شما خود که همرزم این شهدا بوده اید ؟ از شما بعید است که سکوت کنید و در حیطه مسئولیت شما این فاجعه ها رخ دهد ؟ امت حزب الله کجائیدچرا سکوت کرده اید ؟ جوانان حزب الله کجائید ؟ این فاجعه ها را می بینید ؟ بخدا قسم دشمن از ما بهتر فهمیده که قدرت این شهدای عزیز از بمب هسته ای هم بالاتر است ! سکوت هر مسلمان خیانت است به اسلام ! حضرت آقا مظلوم است همچون جدبزرگوارش بیدار و هشیار باشید و از حمایت ولایت فقیه دست برندارید که دشمن در کمین بوده و اینک به میدان آمده و هل من مبارز می طلبد !  حال همه شما را دعوت می کنم به ضیافت کلمات گهربار و سفارشات امام راحل(ره)سفرکرده و حاضر در محضر حضرت دوست :  

نهضت مقدس اسلامى شما گرچه با خون پاک شهیدان و مصیبت هاى جانگداز توأم بود لکن آزادیخواهى و استقلال طلبى شما در جبین تاریخ ثبت شد. امام خمینی(ره) 

بیایید تمام قلمها و تمام قدمها و تمام گفتار ما بر منافع این قشر مستضعف باشد. نگذارید خون این شهیدان هدر برود. امام خمینی(ره) 

بارالها، شهیدان ما را، که دلباخته تو بوده‏اند، به جوار خود بپذیر و در صف اولیاى خود قرار ده؛ و به شهداى زنده ما، که تا مرز شهادت پیش رفتند و سلامت خود را در راه دفاع از اسلام و بندگان مظلوم تو از دست داده‏اند، اجر شهداى صدر اسلام را عنایت فرما، و سلامتشان را به آنها بازگردان‏. امام خمینی(ره)   

ما را چه رسد که با این قلمهاى شکسته و بیانهاى نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانى که در جهاد فى سبیل اللَّه جان خود را فدا کرده و یا سلامت خویش را از دست داده‏اند یا به دست دشمنان اسلام اسیر شده‏اند مطلبى نوشته یا سخنى بگوییم. امام خمینی(ره)  

 درود بر شهیدان و رزمندگان آسیب دیده و افتخار و سعادت و پیروزى براى مجاهدین اسلام در جبهه‏هاى دفاع از حق. امام خمینی(ره){صحیفه امام، ج 16، ص 28} 

نگذاریم این فرقه های منحرفه خوارج ، منافق ، سلطنت طلب ها که عمری را در دشمنی با اسلام و انقلاب و نظام سابقه دارند عرصه یکه تازی پیداکنند و به شهدای عزیز ما بی حرمتی کنند ! برخیز حزب الله ! جانبازربذه نشین  



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد . فرهنگ ( پنج شنبه 90/3/26 :: ساعت 12:38 صبح )
»» میلاد مسعود شفیعه روزجزا حضرت فاطمه زهرا(س)و روز مادر بر مادران

1. مصحف  در این که کتاب شریف مُصحَف حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها چگونه تدوین شده و با چه کیفیّتی بوده است ، احادیث و روایات مختلفی وارد شده است که به جمع سه حدیث می‌پردازیم : روزی عدّه ای از اصحاب و افرادی که در مجلس امام جعفر صادق علیه السلام حضور داشتند، پیرامون کتاب جَفر، جامعه و مُصحَف سؤالاتی را مطرح کردند. حضرت درباره هر کدام ، مطالبی را بیان فرمود و سپس پیرامون مُصحَف چنین اظهار داشت :چون خداوند متعال ، حضرت رسول اکرم صلّلی اللّه علیه و آله را قبض روح کرد و رحلت نمود، غم و اندوه سختی بر فاطمه مرضیّه علیها السلام روی آورد که ناگوار و غیر قابل تحمّل بود و در این راستا، کسی غیر از خدای متعال از دردها و ناراحتی‌های درونی آن حضرت آگاه نبود. پس خدای منّان جهت تسّلای آن بزرگوار فرشته ای را مامور نمود تا با وی هم سخن و هم راز گردد؛ و مدّتی به این منوال گذشت ، تا آن که روزی این موضوع را با همسر خود امیرالمؤ منین علیّ علیه السلام در میان نهاد که فرشته ای نزد من می‌آید و با من حدیث می‌گوید و مونس من گشته است . امام علیّ علیه السلام اظهار داشت : هرگاه متوجّه صدای او شدی و احساس نمودی که آمده است مرا آگاه کن . پس از آن ، هر زمان که فرشته بر حضرت زهراء علیها السلام وارد می‌شد، همسر خود، علیّ علیه السلام را خبر می‌نمود. و حضرت علیّ علیه السلام نیز تمامی آنچه را که گفته می‌شد می‌نوشت ، تا آن که یک کتاب کامل و جامع شد و به نام مُصحَف حضرت فاطمه زهراء علیها السلام تدوین و ثبت گردید. و تمام علوم و آنچه که انسان‌ها در تمام دوران‌ها نیازمند آن باشند در آن مصحف شریف موجود است . و سپس امام جعفر صادق علیه السلام افزود: کتاب مصحف و نیز جامعه و جفر اءبیض و جفر اءحمر، همه آن‌ها نزد مااهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام موجود می‌باشد.(1)این لوحی است که خداوند متعال ، آن را به پدرم هدیّه داده است و در آن نام پدرم و همسرم علیّ و دو فرزندم حسن و حسین و دیگر امامان و اوصیاء علیهم السلام درج گردیده است . ?. لوح امام جعفر صادق علیه السلام حکایت فرماید:روزی پدرم امام محمّد باقر علیه السلام به جابر بن عبداللّه انصاری پیشنهاد داد براین که در فرصتی مناسب ، صحبتی با تو دارم . جابر اظهار داشت : هر موقع بفرمائی ، من آماده ام . تا آن که روزی پدرم سلام اللّه علیه ، جابر را فرا خواند و فرمود:آن لوحی را که در حضور مادرم ، فاطمه زهراء سلام اللّه علیها مشاهده کرده ای ، توضیحاتی پیرامون آن بیان نما.جابر در پاسخ گفت : روزی برای تبریک و تهنیت ولادت امام حسین علیه السلام بر مادرت ، فاطمه زهراء علیها السلام وارد شدم . در مقابل او لوحی سبز رنگ دیدم که گمان کنم از نوع زمرّد بود؛ و سپس در آن لوح نوشته هائی را به رنگ سفید، شبیه نور خورشید مشاهده کردم ، که برایم تعجّب آور بود. پس عرضه داشتم : ای دختر رسول اللّه ! پدر و مادرم فدایت باد، این لوح چیست؟ و چه مطالبی در آن ثبت گردیده است؟ در پاسخ فرمود: این لوحی است که خداوند متعال ، آن را به پدرم هدیّه داده است و در آن نام پدرم و همسرم علیّ و دو فرزندم حسن و حسین و دیگر امامان و اوصیاء علیهم السلام درج گردیده است . و پدرم رسول خدا صلّلی اللّه علیه و آله آن را به من عنایت کرده ، تا به وسیله آن شادمان و مسرور باشم . گزیده ای از متن لوح مقدّس به نام خداوندی که رحمن و رحیم است ، این نوشتار از سوی خداوند عزیز و حکیم برای پیغمبرش ، محمّد صلّلی اللّه علیه و آله به وسیله روح الا مین ارسال گردید.  ای محمّد! نام‌های مرا تعظیم بدار و نعمت‌های مرا شکرگزار باش . من خدای بی همتا هستم ؛ و در هم کوبنده دستگاه و قدرت ستمگران ، و نابود کننده تجاوزگران می‌باشم ، و در روز قیامت حاکم خواهم بود ... . به درستی که تو را بر تمامی پیغمبران خود، همچنین جانشین و خلیفه ات را بر دیگر اوصیاء از هر جهت برتری و فضیلت دادم . و فرزندانت، حسن را معدن علوم و حسین را نگه دارنده و حافظ دین و شریعت قرار دادم و او را به وسیله شهادت بر تمامی افراد گرامی خواهم داشت ، و نیز اولیاء و حجت‌های خود را بر بندگانم از نسل او قرار داده ام .(2)لوح حضرت فاطمه زهراء علیها السلام بسیار مفصّل است ، به قطعاتى کوتاه اشاره شد، در خواندن و نگهدارى این لوح مقدّس فضائل و خواصّى وجود دارد.علاقه مندان به کتابهاى مربوطه مراجعه فرمایند. و اخیرا توسّط انتشارات مرقد مطهّر مرحوم علاّمه مجلسى رحمة اللّه علیه با طرحى زیبا چاپ و منتشر گردیده است . پی‌نوشت‌ها:?-اصول کافى : ج 1، ص 240، ح 2 و 3 و 5.2 )  ? -اصول کافى : ج 1، ص 527، ح 3، عیون اخبارالرّضا علیه السلام : ج 1، ص 41، ح 2، مناقب ابن شهرآشوب : ج 1، ص 296، الجواهر السنیّة : ص 163 و... .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد . فرهنگ ( سه شنبه 90/3/3 :: ساعت 1:8 عصر )
»» خرمشهر مهد مقاومت و آزادگی مردم دلاور ایران

وارد خرمشهر شده بودم ولی دنبال پیکر مقدس داداش علی بودم ! میدانستم که کوته فکریست ولی افکارم دنبال داداش علی بود . بی اختیار به طرف پل خرمشهر رفتم ولی اثری از ساختمانهای اطراف پل نبود همه امیدم به یاس تبدیل شد ! ?? روز نخوابیده بودم که وارد خرمشهر شوم ولی حالا وارد خرمشهر شده بودم ولی از داداش علی نشانه ای هم نمیشد یافت ناگهان بی اختیار اشگهایم روان شد و فریاد زدم : داداش علی پاشو ! بچه ها دوباره خرمشهر را آزادکردند ! کجائی ؟ همه رزمندگان نگاهی همراه با ترحم به من داشتند . همت و حمیدباکری که از دور مراقبم بودند بغلم کردندو دلداریم دادند ! اما همه اینها برای من داداش علی نمیشد . داداش منو با انقلاب حسینی و مکتب حسین(ع)آشنا کرد ! و سپس دستم و گرفت و در کنار انقلاب قرارم داد و با مکتب دفاع مقدس همراهم کرد و خود چه غریبانه رفت و مرا تنها گذاشت ! بچه ها نوحه گری میکردند و یکی از بچه ها میخواند : محمد(شهیدمحمدجهان آرا)نبودی ببینی شهر آزاد گشته ! ولی من حال و هوای دیگری داشتم بدنبال بچه های مدافع خرمشهر بودم ! آری خرمشهر آزادشد ولی آنها که رفتندرفتند و برما غریبی مستولی شد ! از خستگی کنار پل خرمشهر که حالا از وسط پل خراب شده بودو ارتباط راقطع کرده بود نشستم ! خیلی خیلی خسته بودم ! درازکشیدم و خاک خرمشهر رو بوئیدم و بوسیدم عطر فهمیده و جهان آرا و داداش علی رو میداد مشتی خاک برداشتم با تربت شهدا سخن ها میگفتم ! گویی دیوانه شده بودم . بچه های صدا وسیما نزدیکم شدند ولی من حال حرف زدن رو نداشتم ! یک بسیجی ?? ساله فریاد زد : آفرین ! آفرین برتو ! نذارعکستو بردارن . منافقین بعد از ما انتقام همه را از شما میگیرن نذار شناسائی بشی ها ؟ خندیدم ولی با صدای انفجاری خوابیدم وقتی بلند شدم همان بسیجی ?? ساله با یک همرزم دیگرش در خون شناور بود و داشت نفس های آخرش رو می کشید ! نزدیکش شدم لبخند ملیحش نشان از عروج بر عرش بود و چه رضایت مندانه ؟؟  بعداز ??سال امروز می فهمم که آن بسیجی ?? ساله چه راه صد ساله را یک شبه طی کرده بود و عارفانه سخن میگفت ؟ آری چه نوجوانانی در این روزها عارفی وارسته شده بودند که باورش سخت است الهام از مکتبی که شهادت را سعادت میداند انسانی را عاشق وصل جانان می کند و دنیا برایش ارزش خویش را از دست میدهد و این جنگ نعمت بود!  

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد . فرهنگ ( سه شنبه 90/3/3 :: ساعت 1:6 عصر )
»» دلیل موفقیت شما در چیست؟

یک روز از یک زوج خوشبخت سوال کردم
دلیل موفقیت شما در چیست ؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمی‌کنید ؟

آقاهه پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص کردیم
قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا در مورد مسائل کلی نظر بدهم!
گفتم: آفرین! زنده‌باد ! تو آبروی همه‌ی مردها را خریده‌ای ! من بهت افتخار می‌کنم.
حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اونها حق اظهارنظر داره، چیه ؟
آقاهه گفت: مسائل بی‌اهمیتی مثل این که ما با کی رفت ‌و‌ آمد کنیم، چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشین‌مان چه باشد، چی بخوریم، چی بپوشیم و ...
گفتم: پس اون مسائل کلی و مهم که تو در موردش نظر می‌دی، چیه ؟
آقاهه گفت: من در مورد مسائل بحران خاور میانه، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر می‌دهم .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد . فرهنگ ( پنج شنبه 90/2/29 :: ساعت 5:3 صبح )
»» نامه ای برای بابای دلاورم ! (جوابیه ای برای نامه بابا از دختر در

بنام خدا  . سلام . با انتشار نامه بابا به من نگران شدم و فوراً خودم رو آماده کردم و به رشت آمدم تا در کنار بابا باشم ، آخه بابای من بهترین بابائی که من در عمرم دیده ام ! زیاد اهل رسانه و خبرگزاری نیست و تن به مصاحبه و اینها نمیدهد ولی یکبار در دانشگاه همکلاسی هایم اصرار به دعوت بابام کردند به بابا که گفتم فوراً گفتند: دخترم اونا رو دعوت کن بیان و یک نهار داش مشدی هم میدم بهشون !‌من که میونستم نهار داش مشدی بابا چیه بچه ها رو دعوت کردم چون پزشکی عمومی را اخذ کرده بودیم و برای تخصص مان درس میخوندیم همه به نسبت وسیله ایاب و ذهابی برایشان فراهم بود و آنزمان هم بابا ساکن کاشان بودند و حیاط بسیاربزرگ قدیمی رو اجاره کرده بودند. وقتی بچه هاوارد خونه بابا شدند و زندگی بسیاربسیارساده بابا رو دیدند تعجب شان باور کردنی نبود ! با نیم ساعت مختصر و بسیار مفید برایشان صحبت کردند : از انقلاب گرفته تا جنگ واز جنگ گرفته تا آنروز را درنیمساعت باورکنید چنان ترسیم وتحلیل کردند که چهارسال که ازآن تاریخ میگذردهنوز که هنوز است حلاوت سخنان بابا زبانزد کلام تمامی همدوره هایم است و سپس سفره ای راپهن کردیم ونان وپنیر و سبزی روبخوردشان دادند و اسمش رو هم گذاشتند نهار.  این ساده زیستی بابا همه را مجذوب خودش می کند ولی با اینهمه با رسانه ها میانه خوبی ندارد و این اواخر میگوید : کاش ما ایثارگران هم یک برنامه نود ورزشی داشتیم و یک مجری مثل فردوسی پور ! نه اشتباه نکنید تضعیف نظام ویا مدیران بنیاد شهید و ارتش وسپاه که نیست بلکه بررسی نوافص قوانینی است که مشکل دار است و خلاء قوانینی که سالهاست احساس میشود ! این نامه ای که بنام ((نامه ای به پدرم))تقدیم میکنم تقابل نیست بلکه نامه من روشن کردن اذهان عمومیست در باب نوشته های بابا برای منِ فاطمه است ! البته نامه بابا که اینک کاملش به دست بدستم رسیده است حدود چهل صفحه است و مخاطب اش بخاطر فرزندبزرگ بودن منست و لاغیر . چون بابا در اصل نامه برای اهل خانواده و فرزندانش ، جوانان ، مسئولان مملکتی و همچنین فرماندهان سپاه را هم شامل میشود سخن گفته است و گاهی هم عهدهائی را که با شهداء بسته اند را یاد آوری کرده است  ! بنابراین آنچه که در وبلاگ گذاشته شده قسمتی از نامه نگاشته برای من فاطمه است که لایق مخاطب کردن دانسته اینهم از محبت بیکران باباست به من . میخوام براتون بگم که بابام رو خیلی خیلی دوست دارم بااینکه فرزندشهیدم و یکساله بودم که باباعلی به شهادت رسید ولی خدا شاهد است که بابا رو از باباعلی ام بیشتردوست دارم ! چون دلِ بابا رو من آنقدر مهربان دیده ام که دوست دارم روزی از مهربونیش برای شما بنویسم و قول میدهم که اگه بابا خوب شد اینکارو برای شما انجام بدم و اینک شمارا قسم میدهم به عصمت حضرت فاطمه زهرا(س) برایش دعا کنید !    و اینک که در بستربیماری درازکشیده ای و زخمهای تاول که عمری بدنت را نوازش میداد ولی با گریه کردنت حالا صورتت را هم مثل ستارگان زیبائی بخشیده و درست بیست وچهار ساعت است که من و داداش حسین در کنارتانیم ولی چشمان از کنار تاول بیرون زده اتان گویی نظاره گر شهداست و از ما دل بریده ای و به غافله شهدا چشم دوخته ای که دستت را بگیرند و بابام رو با خود ببرند ! تو نامه ات را خیلی زیبا و رو راست تر از همیشه نگاشتی ولی من که بغض درگلو مانع از نوشتنم است چگونه بویسم که تو بهترین بابای دنیا برایم بودی وهستی !  باباجونم . باز زبان بگشا واز غافله شهداءسخن بگو از دلاوریهای جهان آرا ، حسن باقری افشردی ، عمومهدی باکری ، عموحمیدباکری ، حاج همت ، حاج احمد کاظمی و آن پسرک چهارده ساله بسیجی که هیچوقت نپذیرفت که چهارده ساله است و همچون تبارش رئیس علی دلواری شجاعانه یک شبانه روز پل خرمشهررو بست تا دشمن نتواند پیش بیاید تا شهید شد و سپس محمدحسین فهمیده راهش را ادامه داد ، بخاطر اینکه عدالت سخن گفتن از شهدا را رعایت کرده باشی آخرش هم ازباباعلی با کلام زیبایتان(داداش علی) سخن بگو  ! خدایا این چه دردیست که توان سخن گفتن از بابایم را گرفت ؟ باباجون گفتی که : دخترم فاطمه ! توباید بهترین شاگرد کلاسهایت باشی تا پزشک شده و به درمان جانبازان شیمیائی بپردازی . منهم چون همیشه کلامتان را می پذیرفتم و روی حرفتان حرف نمی زدم علی الخصوص که شما کلامتان را مزین(( بخاطرخون مقدس شهداء)) می کردید و منهم آویزه گوشم کردم ! گفتید : ماشین نمی خواهیم بگذار تفنگ داشته باشیم تا از کشورمان بهتر دفاع کنیم ! من هم پذیرفتم و لب به سخن بازنکردم و گفتید : منو نتونستید به پارک ببرید و مثل پدرای دیگه دست در دست هم بازی کنیم . بازی کودکانه !‌ باباجون اینها که گفتید درست اما شما با این کلامتان دلم را شکستید که : حداقل منو در دزفول به پارک ودر اهواز به لب کارون میبردید آنوقتی که پاهایتان را معامله نکرده بودید ولی داداش حسین وآبجی ریحانه که اینها رو هم ندیده اند و من هروقت پسرانم علی و مهدی رو به پارک می برم آسمان دلم ابری شده است برای آبجی ریحانه و داداش حسین و بخاطر اینکه بچه ها اشکهایم را نبینند خودم رو نگهداشتم اما باباجونم شما بی انصافی کردید در حقم !‌ یکسال است که داداش حسین دردانشگاه تهران درس می خونه و من بخاطر اینکه بوی شما رو همیشه درکنارم داشته باشم نگذاشتم که از من جدا بشه و دراین مدت هروقت پسرانم علی ومهدی گفته اندکه بریم پارک داداش حسینم رو گوئی برق گرفته و بلافاصله گفته : شما برید آبجی من دلم میخوام مثل بچه های جانبازائی باشم که باباشون نمیونن دستشون رو بگیرند وبه پارک ببرند ؟ ومن همیشه درک داداش حسینم رو تحسین کرده ام ! بابا یادتونه که سیزده بدر سال هشتادویک آبجی ریحانه ام گفت : بابا ماهم بریم سیزده بدر ؟ و شما مارا به روستائی بردید که از محرومیتشان همه عیدی هامون دادیم به بچه روستائی ها ؟ بابای عزیزم ! تا بحال که سی و یک بهارکه از عمرم میگذرد کسی به غیر شما را ندیده ام که با اقلیت های مذهبی هم دم خوربشند و حتی به کلیسایی که در ارومیه دعوتمون کرده بودند تا شما براشون صحبت کنی و چنان زیبا از انجیل سخن گفتید وسپس به قرآن گره زدید که همه مبهوت کلامتان شدند و سپس از اون شهید مسیحی که اولین شهیددفاع مقدس بود سخن گفتید و دلهارو بهمدیگر گره زدید تا بگوئید که ما خدایمان یکیست و بریک خدا بندگی می کنیم ، درکنار هم زندگی می کنیم پس برای چه باید جدا از هم باشیم ؟ و آنروز که به دعوت زرتشتیان یزدلبیک گفتید و در عصری که کمتر کسی همکلامی با آنان را می پذیرفت شمابرایشان سخن گفتید و بسیارزیبا گفتارنیک ، کردارنیک ، پندارنیک را ترسیم کرده و از شهدای زرتشتی سخن راندید که روزی همسنگرتان بودند و سپس ازآن جانباز زرتشتی که شما را به محفل دعوت کرده بود شنیدم که گفت : نمی دونستم حاجی  چنین اطلاعات وسیعی دارد که با آن داشته هایش دلها رو بهم گره بزند و سپس با آنان همراه شدید و به فکه ، چزابه ، بستان ، شلمچه ،‌ هور ، طلائیه و در آخرسرهم در سوسنگردکنارمزار خواهران شهیده چنان سخنانی را بزنان آوردید که هم خود خون گریه کردید وهم آن جمعیت زرتشتی ! ومن کسی را سراغ ندارم که امروز ملاقاتی از تمام اقلیتهارو داشته باشد و در آن ملاقاتها درس ولایتمداری بدهد و از مولایم حضرت علی(ع)و حضرت اباعبدالله الحسین(ع)برایشان نقل کند و اشکهایشان را برمحبت به آنان عزیزان جاری سازد ! همانطوری که به آن کشیش مسیحی که بدیدارتان آمده بود گفتید: قربانت گردم شماهم مثل آن کشیشی شهیدی باشید که دردیرراهب سرمقدس آقام امام حسین(ع)را به گلابی ناب lوبا بشست و با دیدن صحنه هائی ناب مسلمان شد و سپس به ولایت اش ایمان آورد و جام شهادت را بگوارائی سرکشیدو آن کشیش از سر مهر به ولایت حضرت امام حسین(ع)سخت گریستند و شما خرسندشدید که کسی را به مهر آقام امام حسین(ع)گریه انداخته اید ! چگونه بگویم که شما به مجلس عزا واحسان حضرت امام حسین(ع)در روز عاشورا که برادران ارمنی برگزار میکردند تشریف می بردید و با آنان به نیکی از کلام حضرت اباعبدالله الحسین(ع)برای آنان سخن می گفتید ! آیاکسی چنین پدری داشته که من دارم ؟  بابای خوبم شما به ما (من ، داداش حسین ، آبجی ریحانه)چیزی دادید که کمتر پدری به فرزندانشان داده است ! همین عید امسال داداش حسین و آبجی ریحانه ام عیدی هاشونو دادن به من که برای جانبازای شیمیائی بدون درصد که به بیمارستان مراجعه میکنند داروتهیه کنم ولی شما نمیدانستید ؟؟ شما به ما دلی همدردبا محرومین رو بخشیدید و من انصاف میدهم که شما برای خیلی از بچه های شهداء پدری کردید و برای خیلی از غافله مانده ها برادری رو به اکمل رسوندید !!! بگویم که رزمنده ای رو که بخاطر نداریش صاحبخانه اش بیرون کرده بود و شمادرآن نصف شب زمستان با ویلچرتان دنبال آژانس میگشتیدتا خانواده اش را از سرمای زمستان پناه دادید و صبح روز بعداز پس اندازتان خانه ای برای آنها تهیه کردید و به فرمانده سپاه پیغام فرستادیدکه این رسم هم عهدی نبود ؟؟؟ منم فاطمه دخترتان که با این دردهاآشنایم ساختید و درک این دردهارا برایم بخشیدید ! بگویم که تا بحال سنگ صبور رزمندگان و جمیع ایثارگران بودید ولی آنگاه که سخن از مجلس ایثارگران شد مسئولان با شماچه کردند ؟ بگذاربگویم که بابام برای مادری شهیدی که تنها پسرش را تقدیم اسلام و میهن کرده بود و مدتها بود مریض بود و آلزایمرگرفته بود و دخترش با هزاران خواستگاری که داشت (نه) میگفت و پرستاری مادرش رامیکرد به بنیادشهید رفتید و برای رئیس اش پیام گذاشتیدکه هزینه درمان داروهای آلزایمرگزاف است و حقوق اندک پرداختی بنیادشهید کفاف آنرا نمیدهد تا کمکش کنند و نتیجه نگرفتید و حدود دوسال تا رحلتش به اسم اینکه سپاه هزینه دارویش را میپردازد ماهانه داروهایش را ازجیب خودخریدید و به آنها دادید و سپس از ما حلیت گرفتید که از حق شما اینکاررو کرده اید ؟ بابا شمارا قسم میدهم بخون مقدس شهداء شما که برای خیل عظیم ایثارگران دراین وانفسا پدری میکنید و امید ما بعدازخدا شمائید حرف از شهادت و رفتن و جدائی نزنید !!! اکنون که دارم براتون نامه مینویسم اشک امانم رو بریده ! چطور ما که بدردتان عادت کرده ایم بی شما و بیدرد باشیم ؟‌درد هم آشنای دلها وخانه ماست ! به مادرم رحم کنیدکه داغ پدرشهیدش و دوبرادرشهیدش و شوهراول شهیدش که برادرتان بود را تحمل کرد چون شما درکنارش بودید و هرشهیدی از دودمان ما به غافله شهداء می پیوست زمزمه میکردید :((من زیبنم هیچ آغلاماغا امکان تاپامادیم حسین)) معنی: ((من زینبم که برای گریستن برای تو حسین(ع)امکان پیدانکردم)) و با این زمزمه دلداریش دادید ! واینک که دلتان برای ما نمیسوزد کلام مقام معظم رهبری را درحق خودتان را آویزه گوشتان کنید که فرمودند :‌ (شما ذخایرشهداء هستید که مانده اید تا ما را که می بینید از کم وکاستی های رسیدگی به خانواده های ایثارگران تعریف کنید !) بابا هیچ میدونی که خوانندگان وبلاگتان که شما را ندیده اند و فقط مطالبتان را میخوانند چقدر نگران حالتان و جویای حالتان و دعاگویتان هستند؟ مادر شوکه شده ؟ مادری که برای هیچ شهیدش گریه نکرد تا دشمن شاد نشود و به ما یاد داد که هروقت یاد شهداء کردید به روضه بروید یا یک روضه رو گوش کنید با نامه شما به من اشک امانش را بریده است و میگوید که تمام اشکهایم را برای شما نگهداشته است ؟ بابا پاشو ! دوباره قصه شهداء و سنگرتان را برایمان نقل کن و بگو که شهداء وارسته ترین های عصرخویش بودند و جایشان در کوفه نیست ! گفتی که : گوش بفرمان مقام معظم رهبری ولایت فقیه باشید و جا پای ایشان بگذارید نه یک قدم جلو ! شماهم گوش بفرمان مقام معظم رهبری باشید و کلامشان را درحق خودتان آویزه گوشتان کنید !  بابا پاشو ! داداش حسین میخواهد ازدواج کنه ! می دونی با کی ؟ باورتون نمیشه که داداش حسین داماد کسی میخواد بشه که شما بسیاردوستش دارین ، همون جانبازی که سالهاست در کماست و شما هی به سراغش میرید و با اینکه در کماست باهاش حرف میزنید ، آنقدر حرف میرنید که لبخندشو ببینید بعدجان دوباره می گیرید و برمی گردید و به همه ما سفارشش و میکنید که : سید رو فراموش نکنیم ! وقتی به داداش گفتم : چرا دختر سید ؟ می دونید چی گفت ؟ گفت : اونو و  من خیلی وجه مشترک زیاد داریم ! بابامون برای یک هدف و در یک سنگر جنگیدند و زخمها برداشتند که به اون زخمها فخر می فروشند، ما هم به زخمهای بابامون باید فخربفروشیم که برای دفع تجاوز دشمن خدا نشناس و فی سبیل الله بوده ! همونطورکه به شهادت عموهامون افتخار می کنیم ! من که نمی تونم با یک دختر قرطی ازدواج کنم ، می تونم ؟  بابا  !  پسرتون و داداش من میخواد داماد بشه ، بهتون نیاز داره بلندشین و مقدمات ازدواج رو فراهم کنید که سخت نیازمند بزرگیتونه ! ما که پدر بزرگ و مادر بزرگ و دائی و عمو نداریم از همه اینها وقت شما را داریم درسته که بقول خودتان : (اگر در روی زمین هیچ پناهی نداشته باشم فقط خدا کفایتم می کند!) ولی بابا داشتن یک بزرگی مثل شما برای هرفرزندی افتخاریست عظیم ! می خواهم با همان ویلچرتان به خواستگاری برید و تازه دیداری هم با سید تازه می کنید و با لبخندش دوباره جان می گیرید انشاالله   باذکر منبع ((جانبازربذه نشین))استفاده از مطلب بلامانع است .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد . فرهنگ ( یکشنبه 90/2/18 :: ساعت 4:0 صبح )
»» دیگه چه خبر؟ (1) گزارشی از وضعیت یک جانباز و فرزندشهید

دیگه چه خبر عنوان مجموعه ایست که منبعد ازرسیدگی به وضعیت ایثارگران(رزمندگان . آزادگان . جانبازان . خانواده معظم شهدا) به محضرتان تقدیم خواهدشد ! این اولین قسمت ((دیگه چه خبر؟)) تقدیم بشما عزیزان که منتظریم ما را راهنمائی بفرمائید و همچنین در خبررسانی و ارسال مطلب مارا هم کمک کنید . بنابراین هرهفته مطلبی را بعنوان دیگه چه خبر تقدیم شما عزیزان خواهیم کرد در ضمن تنها نقد نیست که مطرح خواهد بود بلکه ازکارهای خوب مسئولین هم خواهیم نوشت و این مطلب یکطرفه نخواهد بود ! اسفندماه 1389 بود که به تبریز مسافرتی داشتم و سالگردشهدای عملیاتهای بدر و خیبررا دوست داشتم در تبریزو درکنار دوستان همرزمم در لشکر 31 عاشوراکه مدتی بوداصرارفراوان داشتند که چندروزی را درکنار هم باشیم سپری کنم . به تبریز که رسیدم اول ازهمه به گلزاروادی رحمت(برسرتربت هزاران همرزم عرش نشین شهیدم)رفتم و ساعاتی را با خانواده و دوستان در کنار عرش نشینان سپری کردم با اینکه هواسردبودو هوای سرد برای ریه هایم مثل سّم بود ولی در کنار شهیدان نه تنها سردی هوا را احساس نکردم بلکه بلطف شهیدان مشکلی هم پیش نیامد . در میان تربت شهدا که میگشتم به یکباره یاد شهیدحجت الاسلام والمسلمین سیدمجتبی ایزدخواه(ره) افتادم و بلافاصله به فرزندجانبازش حاج سیدمرتضی که ارتباط داشتیم زنگ زدم و به اصرار ایشان قرارشد به منزل ایشان هم برویم و دیداری تازه کنیم ! در دیدارم با خانواده شهید و فرزند65%جانبازش(حاج سیدمرتضی)به وضعیت اسفناک جسمی و روحی او پی بردم و ماحصل این دیدار خیلی برایم زجرآوربود ! برایم نقل کرد که : برای درمان زخم پاهایش بنیاد هیچ کاری براش انجام نداد و سپاه برای معالجه به تهران اعزامش کرده بودو آنجا فرصتی پیداکرده بود تا برود پیش آقای زریبافان(رئیس بنیادشهید و امورایثارگران)و طرح مشکلاتش را بکند که در استان نتوانسته بودندحّل کنند ! و از در که وارد میشود و برخورد منشی جناب آقای رئیس را که می بیندکه به سر یک فرزند شهید دیگرفریادمیزند : من چکارکنم که تو فرزندشهیدی ؟ برگشته بود و از آنروز اوضاع روحیش بسیاروخیم تر شده بودو کنج غربت و عزلت گزیده بود ! ماحصل گفتگوی دردناک ما با ایشان برای حقیر بسیار درناک بود و هضم آن دردناکتر !! با اینحال سعی کردم مطالبش را برایتان بنویسم !

روحانی جلوتر از همه نشسته شهید حجت الاسلام والمسلمین حاج شید مجتبی ایزدخواه      

حجت الاسلام والمسلمین حاج سید مجتبی ایزدخواه مجاهدشهیدی که از سال 1342دست بیعت به امام راحل داده بودآنهنگامی که نام خمینی جرم بود او مقلد خمینی بود و سپس در عملیات والفجریک ودر کربلای فکه موقعی که در کانال(معروف قتلگاه فکه) من حقیرمجروح شده وجامه جانبازی پوشیدم ، او دلاورانه از کانالی که صدها شهید و مجروح افتاده بود دفاع کرد ! اگر شناخت قبلی از آن شهید نداشتم و صبح دو روز قبل از شهادتش برایم نقل نکرده بوده که : خواب دیدم مادرم حضرت فاطمه زهرا(س)سر مرا به زانویش گرفته بود و از سرم خون می آمد و مادرم (مادرسادات)به من تبریک می گفتند ، ودرآن حال به حضرت سیدالشهداامام حسین(ع)مکررسلام میدادم ، فرمودند : بزودی به دیدارمان نائل میگردی فرزندم ! آن شهید وقتی باشوق بسیاراین خواب را برایم نقل کرد و سپس اضافه کرد که : برایم مسجل شده که جام شهادت را دراین عملیات مینوشم ! درک آنشهیددر لحظاتی که ما همگی در کانال(قتلگاه فکه)مجروح و شهید افتاده بودیم و آنشهید با حس مسئولیت تمام باآرپی چی و تیرباراز کانال دفاع میکرد بیهوش شدم ! نمیدانم که چقدر بیهوش بودم ولی وقتی بهوش آمدم حاج سید مجتبی مجروح شده بودند و باآن حال دفاع میکردند، از طرفی صدای تانکی بگوش میرسید به هر زحمتی بود بلندشدم اسلحه ام را اعصای دستم کردم تانک نبود پی ام پی تدارکات خودی بود به صدای شلیک حاج سید مجتبی متوجه کانال شده بودند اوناهم با عراقیها درگیرشدندو یکباره آتش مهیب انفجار توپ مستقیم تانک عراقی همه چیز رو عوض کرد و دلسوختگان را عاشورائی کرد ! دود و گردو غبارکه خوابید حاج سید مجتبی را غرقه درخون دیدم خودمو سینه خیز به هر زحمتی بود به طرفش کشاندم و سرم را به کنار سرش نهادم و نجوای مناجات زیبایش روحم را آلایش داد و او هم به خیل شهیدان کربلای فکه پیوست در حالیکه دلاورانه جنگید ! بچه های تدارکات که باپی ام پی آمده بودند با توکل برخدا تانک عراقی رو منهدم کردند و دویدند بسوی کانال و از مجروحان قسمتی را انتقال دادندبه داخل نفربرو سپس تا آمدند سراغ من که از شدت خونریزی ضعف شدیدی برمن مستولی شده بود با اشاره به حاج سیدگفتم که اونو انتقال دهید ! ولی من از شدت ضعف بیهوش شدم . حاج سید مرتضی از چنین شهیدی برایم یادگاربود !

او قبل از شهادت پدرگرامیش جامه جانبازی برتن کرده بود و پدرشهیدش او را برای خویش افتخار میدانستند و بارها سفارش اورا میکردند. حال فرزند چنین شهید بزرگواری با مشاهده بیمهری و کم لطفی بنیاد و عده ای بیخبر از سلوک ایثار و ایثارگری فراموش شده است !  حال از فرزندشهیدی میخواهم سخن بگویم که خود جانباز65%است و از سرداران آذربایجان که مورد بیمهری و فراموشی قرارگرفته است ! حاج سید مرتضی مردباتقوا و بسیارولایت مدار که برای ولایت همیشه حاضراست جان خویش را فداکند آنهم با این تن زخمدار !  حاج سید مرتضی یک پایش در جنگ چطوری مجروح شدکه بسیاری ازپزشکان برای قطع کردنش آماده میشدند که با عمل موفقیت آمیز پرفسورشرابیانلو نجات میبابد ولی یک پایش کوتاه است و بدلیل اصابت ترکش به سر دائماً تشنج میکند و داروهای ضد تشنج هم غالباً افسردگی آور است ! بنابراین در طول مدت سی سالی که دائماً داروهای ضدتشنج و اعصاب وروان مصرف کرده است بر افسردگی اش افزوده شده است و اینک به افسردگی مزمن دچاراست ! از حاج سید مرتضی که اینگ گوشه گیرشده است ! می پرسم که : چرا به بیرون نمی آیی تا نفسی تازه کنی و از کنج غربت خویش کمی دوری کنی ؟ میگوید : حاجی جون ! من وسیله که ندارم بنیاد وسیله نقلیه(خودرو)را برای جانبازان 70درصد تدارک دید اگر منهم 5 درصد اضافه داشتم امروز وسیله ای داشتم تا به روستایی پناه ببرم ! میگم : حاج سیدمرتضی چرا روستا ؟ جواب میدهد : به شهر بروم که این ناهنجاری هارو ببینم؟ این بی حجابی هارو ؟ حکایت دستشویی رفتن حاج سید مرتضی برای یک وعده ، برای خوددردهای عجیبی دارد ! عمریست که آرزوی یکبار راحت دستشویی رفتن را دارد که شاید آرزوی دست نیافتنی باشد ! با داروهای اعصاب و روان روزها را به خواب میگذراند و موقعی هم که بیدار است دردهایش امانش را می برند !                                                                                     راستی شعارندهیم  ! شما فکر می کنید که چقدر اینطور می توانید زندگی کنید؟

 

برادرعزیز جناب آقای زریبافان ! شما که خود را خدمتگزاراین ایثارگران میدانید چقدر به دردهای حاج سیدمرتضی و امثال ایشان واقفید و چقدر به درددل آنها گوش داده اید ؟ آیا واقعاً وقت کردید که یواشکی بدون تشریفات به دیداراین دلاوران و خانواده معظم شهدا نائل گردید و یا اینکه مدیران استانی وشهرستانی تان برای شما جانبازان وایثارگران بیدرد را انتخاب میکنند و آنها هم برای شما مدیحه سرائی می کنند؟ آیا واقعاً نمیدانید که در سفرهای خودتان اثارگران را برای دیدارتان گزینش میکنند و آنانیکه این مدیران چسبیده به میزهای ریاست انتخاب وبرای شما مهیا می کنند ؟؟؟ بیاید برای رضای خدا وقتی را مقررکنید که بدون دغدغه ایثارگران بدون گزینش شما را ملاقات کنند و دردهایشان را به نامحرمان نگویند بلکه بشما بگویند و می دانیدکه این مدیران عزیزاستانی اگر مشکل ایثارگر را حل میکردند به شما مراجعه نمی کردند ؟ آنها عاشق روی زیبای شما نیستند ! درد آنها رو بسوی شما روانه میکند و شماهم وقت ویژه ای به آنها بگذارید و پدرانه به حرف دلهای آنان گوش کنید ! بگذارید تا چشمانشان براحتی بدیدارمهرویتان منّورگردند ! چگونه باید گفت که مسئولان بنیاد مسئول درمان و رسیدگی به این عزیزان است و غالفند و گاهی جلسات و کنفرانس های مکرر به غفلت آنان می افزاید ؟   دیشب حاج سید مرتضی زنگ زده بود تا جویای حالم شود و درمیان سخنانش از بی مهری های بنیادشهید و امورایثارگران و فتنه های اخیر گفت : حاجی دیگه خسته شده ام ! دعا کن که عاقبت بخیر شوم به خیل شهدا بپیوندم . سعی کردم دلداریش دهم و به اجری که بخاطراین دردها متحمل شده نصیب اش میشود گفتم ! ولی در جوابم گفت : خودت از حقوق جانبازان بسیجی که باخبری من سه فرزند 2 دانشجو و موقع ازدواج رسیده دارم و یک دختر دبیرستانی ، که با این حقوق ناچیزی که بنیاد میدهد شرمنده اهل و عیال خویشم و از طرفی هم جسم بیمارم برای خانواده ام مایه عذاب است ! و در آخر حرفی زد که قسمم داد بنویسم : آقاجان حضرت امام خامنه ای عزیز! تمام جان بیمقدارو ناقصم فدای شما ! منافقین به بنیادشهید رسوخ پیداکرده اندو هرچه میخواهند میکنند و انتقام خویش را از خانواده شهدا و ایثارگران با سنگ اندازی به کارآنان انجام میدهند ! ما تابع ولایت مطلقه فقیه ایم ولی اگر امرشود پرونده هرتک تک این از خدابیخبران را رو میکنیم ؟! و اگر سکوت کرده ایم فقط بخاطر ولایت فقیه و نظام اسلامیست که حفظ آن از اوجب واجبات است !  بیائید حاج سید مرتضی ها رو درک کنیم نه حاج سید مرتضی را ! حاج سید مرتضی حال وخیمی دارد و دارد پر می کشد برایش دعا بکنیم و برای حاج سیدمرتضی هاهم دعاکنیم که دعا اسلحه مومن است ! حاج سید مرتضی پایش را داد تا جامعه ما سرپا باایستد و پدرشهیدش حجت الاسلام والمسلمین حاج سیدمجتبی ایزدخواه جانش را داد تا ما جان بگیریم واینهمه پیشرفتهاو امنیت این کشورمدیون این شهیدان و سردارجانبازحاج سیدمرتضی است وجود اینان را قدر نهیم و مسئولان محترم در هر فرصتی سری به دلاوران بزنند که این عزیزان غریب واقع شده اند ! حال شما را دعوت میکنم به مطالعه وصیتنامه حجت الاسلام والمسلمین حاج سیدمجتبی ایزدخواه پدرگرامی جانبازعزیزحاج سیدمرتضی ؛ که در وصیتنامه خویش هم دغدغه فرزندجانبازش را دارد ! در حالیکه موقع شهادتش دخترش (خدیجه)3سال بیشترنداشت ! تا بحال جرات نکرده ام نام خدیجه را بزبانم جاری نمایم چون نام خدیجه مرا به یاد سفیرسه ساله حضرت اباعبدالله الحسین(ع)می اندازد که شهادت پدر و عموها و برادرانش را به چشم خویش دید و تازیانه های اسارت را هم برتن خود به یادگار گذاشت و در فراق پدربه خرابه شام بزنجیرکشیده شد و به عشق آتشین پدر و ولایت پروانه وار سوخت و جاودانگی قیام حسینی راثبت کرد ! حال خدیجه هم از خاندان رسالت و امامت است و به ولایت فقیه بوصیت پدرشهیدش پایبند !                                                    

وصیتنامه پاسدارشهید حجت الاسلام والمسلمین حاج سید مجتبی ایزدخواه 

 اناالله وانا الیه الرجعون  

ولاتحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون                                                  

با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی حسین زمان ، ابراهیم بت شکن خمینی کبیرو با سلام به روان پاک شهیدان گلگون کفن راه آزادی از صدراسلام تا به امروز و خصوصا شهدای جنگ تحمیلی که از جان و مال خود گذشتند و اسلام را نفروختند و از میهن اسلامی خود دفاع کردند و با سلام به خانواده های شهیدان که فرزندپاکدامن را تربیت کرده و به اسلام هدیه کردند و با سلام به شما ملت شهید پرورایران .میخواستم چند کلمه ای وصیتی بنویسم والبته من کوچکترازآنم که برای که برای شما وصیت کنم :   اولا وصیت حقیر اینست که ملت وحدت خودرا حفظ کرده وبا تقوا وپرهیزکارباشند ، فقط ، فقط وحدت کلمه وتقوااست که شما را به پیروزی رسانده وثانیا اینکه در شهادت من خانواده ام اصلا هیچ ناراحتی به خود راه ندهند واگر شهادت به بنده حقیر وگناهکار نصیب شد خواهش میکنم که خانواده ام برای من دورکعت نماز شکرانه بخوانند وخدا را شکر کنند امیدوارم خانواده من مثل زینب وارصبرکنندچون اگر صبرنداشته باشید خدای نکرده در قیامت نزدحضرت زینب(س) عمه عزیزم سرافکنده خواهید شد چون آنموقع عمه ام تحمل 72 شهید را نمود شما هم مثل زینب باید صبرکنید . خداوند با صابرین است که (ان الله یحب الصابرین) صبرتلخ است ولیکن عاقبت میوه شیرین دهد وپر منفعت ثالثا شما پسرانم از خواهرانتان خوب مواظبت کنید . مخصوصا خواهرتان سیده خدیجه دخترسه ساله ام را . واز طرف بنده ناراحت نباشید چون وظیفه دینی ماست که در راه خدا ودین مقدس اسلام ومیهن عزیزمان دفاع کنیم ونیز پسرم سیدحسین وقتی که اسلحه من برزمین افتاد اسلحه من را برداشته وبمیدان هجوم آورید انشاالله با کمک خداوند منان ما حتما کربلارا آزادخواهیم کرد . وشما هم بخاطر رضایت خداوند به قدس میروید ودر آنجا با سایر همرزمان با اسرائیل جنایتکار می جنگید که خداوند با جهادگران است ودر نهایت یک روز روزه دارم که شما آنرا بگیرید ، که آنرا ملاقات پسر جانبازم به تهران رفته بودم همین و از برادر مجروحتان پسرانم ، یعنی سید مرتضی مواضبت کنید زیرا آن جانباز انقلاب را به خاطر اسلام من داده ام .  به امیدپیروزی حق برعلیه باطل و به امیدنابودی صدام وصدامیان  / حسین حسین شعار ماست . شهادت افتخا ر ماست . خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار / مرگ بر امریکا و شوروی و اسرائیل / امریکا امریکا تو با سلاح جنگی /  ما با سلاح ایمان بجنگ تا بجنگیم 

والسلام علی من التبع الهدی حاج سید مجتبی ایزدخواه خلجانی   16/1/62

اینبار به دیار شهیدان حمید و مهدی باکری ، مرتضی یاغچیان ، شفیع زاده ، علی تجلائی و ........ آذربایجان سفرکردیم شاید خدا نصیبمان کرد تا به دیار شما هم سفری کردیم و از احوال شماهم جویا شدیم انشاالله . البته الویت رو به آسایشگاههای جانبازان خواهیم داد !  روح مطهر شهدا را با یک صلوات شادکنیم .

هرگونه استفاه از این مطلب با ذکر ماخذ(جانبازربذه نشین) بلامانع است !

  

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد . فرهنگ ( یکشنبه 90/2/18 :: ساعت 4:0 صبح )
»» دوستان لطفاً برای بابام دعا کنید !

سلام دوستان و یاران باباجونم ! بخاطر خدا و احتیاج جامعه امروزی به بابام براش دعا کنید ! ایام فاطمیه است و دلهای عاشق دودمان ولایت و اهلبیت عصمت وطهارت(ع) خون ! در این مراسم های روضه خوانی برای بابام ودیگرباباهای جانباز دعاکنید  . فاطمه . فرهنگ بابا





نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد . فرهنگ ( جمعه 90/2/9 :: ساعت 2:0 صبح )
»» نامه ای به دخترم فاطمه !

دردانه من فاطمه جان ! شاید این آخرین نامه پدرت باشد که برای تو نگاشته است برمن ببخش پدری را که همچون پدران نتوانست برتو پدری کند چون پاهایش را داد تا اسلام و کشور پایدار باشد و در این اواخر چشم هایش را داد تا بیدارباشید تا مگر گرگی طمع شرف و حیثیت اسلام و شیعه را نکند !   باید چشم هایم کور میشد هنگامی که دید : مسلمان نامی به کشورش تجاوزکرد و از آن بدتر در سوسنگرد به ناموس دختران مسلمان تجاوز کرد و من هیچ کاری نتوانستم بکنم و تا آخریت لحظات عمر خویش آن کابوس را فراموش نکردم و نخواهم کرد ! و بخاطر آن بود هنگامی که دختری ?? ساله بودی و رئیس جمهور وقت به دیدارم در بیمارستان آمد و از تو خواست که چیزی بخواهی تا بدهد و تو ماشین خواستی تا پدرت راحت شود از درد آژانس خواستن و جلویت را گرفتم که نه دخترم بگذار تفنگ بخرند ! و تو ناراحت شدی و من به هرزحمتی بود آن ناراحتیت را جبران کردم . امروز بگویم برایت که اگر گلوله ای در آن لحظه داشتم متجاوزان به ناموس مسلمان ایرانی را به درک واصل میکردم ولی افسوس که نبود !!! پس ببین فرق روزهایی را که من دیدم و تو دیدی را . من از نداشتن گلوله تا آخر عمر زجر میکشم و تو از نداشتن پدری مثل دیگر پدران !!!! پس درد ما همه از نداشتن است و تو ومن از نداشتن گزیده میشویم ولی اینک در این کشور پهناور ایران کسانی هستند که برای خریدن یک سگ ???میلیون تومان خرج میکنند و تازه بقول خودت برای آن سگ هم پزشک اختصاصی هم میگیرند و حاج رضا(سرداری که از اولین روزهای جنگ رزمید و جنگید و زخمها برداشت و بستری ها هم ندید و اینک در کنج خانه ای در یکی از روستا ها با فقر وفلاکت دست و نجه نرم می کند !)با پرونده ای سنگین در بنیاد هنوز درصد جانبازی ندارد که حداقل حقوق بخور نمیر داشته باشد و خوب میدانی که بنیاد برای این عزیز چندین بار کمیسیون کرد و چندین بار صفر درصد کرد و اینک جاج رضای بچه شهری با زن و بچه هایش به روستائی پناه برده تا در آنجا زن و بچه اش در زمینهای مردم کار کنند و خرج نان بخور ونمیر را در آورند !‌ حال اینکه اگر از بودجه بیت المال هم اندکی به خانواده او میرسید خداپسندتر بود !  فاطمه ! اگر خواستی برای پدرت کاری انجام دهی برای حاج رضا ها انجام بده تا روح پدرت شاد شود و شرمنده شهدا نباشد که نتوانستم برای حاج رضا ها کاری انجام دهم ! خدایا تو نیک میدانی که به هر مسئولی که دیدم گفتم که : بچه های رزمنده چه دردهائی را اینک تحمل میکنند و هیچ نتیجه ای نگرفتم !!! دخترم پدر شرمگینت را ببخش بخاطر اینکه جهازیه ات را نصف کردم تا دختر حاج رضا بی جهیزیه و شرمنده به خانه شوهر نرود !!! دخترم همیشه و در همه حال از ولایت امیرالمومنین علی(ع) و اینک در غیبت حضرت حجت(عج)از ولایت فقیه نه یک قدم جلو و نه یکقدم عقب نمان که سفارش خدا و امام راحل و شهداست و هرچه فلاکت در گذشته داشته ایم از نبود ولایت فقیه است !  فاطمه جان نامه ای هم به پسرت علی نوشته ام که توصیه میکنم وقتی ?? ساله شد حتما بدهی تا بخواند و دفترهای خاطراتم را که جبهه نوشته ام به شرط دادن به پسرت علی به تو میسپارم  . مواظب باشید که در دفتر خاطراتم اسم منافقانی را که آنروزها ما شناسائی کرده بودیم ولی اینک اهل زر و زور شده اند اگر بدستشان بیفتد نامشان را از بین خواهند برد و من اگر تا بحال نسبت به نشر آن اقدامی نکردم از ترس جان خود نبود بلکه جلوگیری آن زر و زور مداران بود ولاغیر  !!!  اگر روزی از خواستی برسر مزارم بیائی اول به مزار شهدای گمنام سربزن سپس به پدرت !



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد . فرهنگ ( سه شنبه 90/2/6 :: ساعت 10:0 عصر )
»» پیامک دردناک برادررزمنده و جانباز شیمیائی گرگانی !

 
سلام دوستان . همین آلان اس ام اسی به دستم رسید که بنابر تکلیف شرعی مجبور شدم که برای شما بنویسم  متن پیام : سلام . سالها از دفاع مقدس میگذرد سالهای زیادی هم من مجروح و مصدوم شیمیائی  محمد رفیعی نژادبدنبال بدنبال درصد جانبازی هستم به همه جا مراجعه کردم فایده نداشت وضعیت جسمی و روحی روانی خوبی ندارم سه سال و چند ماه اجاره نداده بودم با کمکی که از طرف (وبلاگ جانبازان شیمیائی)و افراد خیر شد فقط توانستم بدهی عقب افتاده را بدهم منزلی که در آن ساکن هستم را باید تخلیه کنم قدرت پرداخت اجاره مسکن را هم ندارم و از لحاظ مالی در فشارم و نمیتوانم منزلی را رهن کنم بیمه نیستم مشکل درمانی دارم امید داشتم میتوانستم وام بگیرم نشد ! بنیادشهید وامور ایثارگران . استانداری . کمیته امداد . فرمانداری . سپاه رفتم فایده نداشت دیگر بایدچکار کنم ؟ در وطن خود غریبم و صدایم بگوش هیچ مسلمانی نمیرسد شرمنده خانواده ام هستم  آنقدرفشارزندگی زیاد شده که توان مقابله با سختیهارا از دست دادم توان کار را چندسال است که ندارم چطورباید جواب خانواده ام را بدهم ؟ دولت هیچ حمایتی نمی کند ! زندگی برای ما شده کابوس وحشتناک که تمامی ندارد حتما باید خودو خانواده ام را از بین ببرم تا همه باورکنند چرا ما فراموش شدیم فقط باید زمان جنگ ما می بودیم حالا که عوارض همان جنگ برای دفاع از ناموس و وطن بوده زمنگیرم کرده ولی فراموش شدم اگر توانم را از دست نداده بودم شاید زندگیم را از دست نمیدادم و جوابگوی حداقل زندگی بودم ! به فریادما برسید و تنهایمان نگذارید برای ما تهیه مسکن آرزوشده نگذارید آبروی ما برود ! مجروح جنگی محمد رفیعی نژاد - گرگان  
از عموم مسئولین  محترم و بالخصوص نمایندگان عزیز خواهشمندیم که حداقل تکلیف شرعی وقانونی خویش را انجام دهند و خانواده ای را از فلاکت و فقر نجات بخشند ! البته از مردم فداکار هم در خواست کمک داریم که هرگونه کمکی که از دستشان برمی آِید برای رضای خداوند برای این عزیز رزمنده و جانباز انجام دهند انشاالله خداوند اجرشان دهد . شماره تماس این عزیز محفوظ است .   جانبازربذه نشین 


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد . فرهنگ ( یکشنبه 89/12/29 :: ساعت 1:0 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یا امام عصر(عج)نمیدانم تبریک مولود حضرت بابات رو بگم یا تسلیت ای
میلاد مسعود شفیعه روزجزا حضرت فاطمه زهرا(س)و روز مادر بر مادران
خرمشهر مهد مقاومت و آزادگی مردم دلاور ایران
دلیل موفقیت شما در چیست؟
نامه ای برای بابای دلاورم ! (جوابیه ای برای نامه بابا از دختر در
دیگه چه خبر؟ (1) گزارشی از وضعیت یک جانباز و فرزندشهید
دوستان لطفاً برای بابام دعا کنید !
نامه ای به دخترم فاطمه !
پیامک دردناک برادررزمنده و جانباز شیمیائی گرگانی !
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 2
>> مجموع بازدیدها: 19824
» درباره من

حدیث نی
مدیر وبلاگ : احمد . فرهنگ[16]
نویسندگان وبلاگ :
فاطمه . فرهنگ (@)[0]

امیر . ابولحسنی (@)[0]


سلام . حقیر جانبازی غربت نشین(ربذه) که بیشتر عمرخود را با دردها گذراندم و اینک قلم را سلاح مبارزه با زر و زورمداران انتخاب کرده ام . به شما خیر مقدم عرض میکنم . خوش آمدید!

» پیوندهای روزانه

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری . حضرت آقا [1]
پایگاه اطلاع رسانی ریاست جمهوری اسلامی ایران
پژوهشکده مهندسی و علوم پزشکی جانبازان
بنیادشهید وامور ایثارگران انقلاب اسلامی [2]
پایگاه فرهنگی گنبدطلائی امام رضا(ع) [1]
سردارشهیدحاج محمد ابراهیم همت [1]
درگاه ملی خدمات الکترونیکی ایران
وبسایت شهدای سرزمین پاک ایران
سبکبالان(تخصصی دفاع مقدس)
خاطرات یک بسیجی زمان جنگ [2]
وبلاگ جانبازان شیمیائی ایران [6]
هیئت رزمندگان اسلام خوی [2]
هیئت شهدای گمنام تبریز [3]
پایگاه اطلاع رسانی دولت [1]
حکایت به غربت نشینی
[آرشیو(29)]

» آرشیو مطالب
اردیبهشت 90
اسفند 89

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
.: شهر عشق :.
صل الله علی الباکین علی الحسین
دهاتی

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان




» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ
Upload Music
Upload Music
> » طراح قالب

Upload Musicml>
Upload Music